یادوخاطره شهدا

گسترش فرهنگ ایثار و شهادت

یادوخاطره شهدا

گسترش فرهنگ ایثار و شهادت

یادوخاطره شهدا
زنده نگه داشتن یاد وخاطره شهدا،کمتر ازشهادت نیست-مقام معظم رهبری(مدظله العالی)

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات شهیدمحمدعلی دولت آبادی» ثبت شده است

شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۵۹ ب.ظ

رفتن به هیئت-خاطرات شهید محمدعلی دولت آبادی

خاطرات شهیدمحمدعلی دولت آبادی-رفتن به هیئت-خاطرات شهدای مدافع وطن

خاطرات شهید محمدعلی دولت آبادی

نقل خاطره از پدر شهیددولت آبادی

رفتن به هیئت

محمد معمولا در طول سال بیشتر شبها به هیئت های هفتگی میرفت و در دهه محرم نیز هر شب پای ثابت هیئت بود.

اگر اشتباه نکنم محرم سال 90 بود که یکشب محمد به من گفت: امشب بیا با هم به یک هیئت برویم.

با هم براه افتادیم ودر محله سبلان شمالی خودمان به یکی از کوچه ها(گل سرخ) رفتیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۵۹
جامانده ازقافله

خاطرات شهیدمحمدعلی دولت آبادی-خانمی مسن با دمپایی ولباسهایی مندرس

نقل خاطره  از عمه شهیدمحمدعلی دولت آبادی به نقل از.....

خانمی مسن  بادمپایی و لباسهایی مندرس

عمه شهیددولت آبادی از روز تشیع پیکر شهید نقل میکند که :

مراسم تشیع علیرغم اینکه رسانه ای نبود خیلی شلوغ و باشکوه برگزار شد .همه شرکت کرده بودند از مردم عادی تا بسیجی ها و بچه های نیروی انتظامی.

مراسم تشیع و تدفین که تمام شد وهمه رفتند، من مانده بودم سرخاک تا  کمی با برادرزاده ام خلوت کنم

اطراف خلوت شده بود و دیگر از آن ازدحام خبری نبود.

پس از آنکه کمی اطراف مزار را تمیز کردم سرخاک نشستم که خانمی مسن با دمپایی ولباسهایی مندرس نظرم را جلب کرد  که سرخاک محمد داشت گریه میکرد.

من هر چه به چهره اش نگاه کردم او را نشناختم ، کنار او نشستم  وپس از انکه آرام شد از او پرسیدم :خانم شما محمد(شهیددولت آبادی) را از کجا میشناسی؟

گفت : من همیشه در پارک جنب کلانتری 120 سید خندان می نشینم.

محمد هر وقت از آنجا با موتورش رد میشد می ایستاد و از من می پرسید :خاله کسی اذیتت نمیکند؟

چیزی لازم نداری؟ بعد کمکی به من میکرد و کمی با من حرف میزد ومیرفت.

خاله گفتنش خیلی بدلم می نشست. جایی که امثال ما را کسی تحویل نمیگیرد او همیشه با مهربانی با من حرف میزد.

او گفت:از دیروز که عکسش را دیدم وفهمیدم که شهید شده اصلا حال خودم را نمی فهمیدم و انگار دنیا روی سرم خراب شده و امروز اط جلو کلانتری با مردم خودم را به بهشت زهرا رساندم تا در مراسم تدفین او شرکت کنم و کمی در کنار مزارش آرام بگیرم.

خاطرات شهیددولت آبادی-خانمی مسن با دمپایی ولباسهایی مندرس

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۵:۱۲
جامانده ازقافله

خاطرات شهیدمحمدعلی دولت آبادی-وفای به عهد شهیددولت آبادی پس از شهادت

 

خاطرات شهید محمد علی دولت آبادی

نقل خاطره از خواهر شهید دولت آبادی

وفای به عهد پس از شهادت

محمد(شهیدمحمدعلی دولت آبادی) برادرم هرگاه قول و یا وعده ای به من یا هر کسی میداد حتما بدان عمل می کرد.

ماه مبارک رمضان سال 1391 بود وآنسال من به سن تکلیف رسیده بودم و روزه بر من واجب شده بود.

مرداد ماه بود وهوا بشدت گرم.

چند روز اول ماه مبارک رمضان را روزه گرفتم ولی حالم اصلا خوب نبود وضعف شدیدی احساس می کردم.

محمد حال بدم را دید و آمد و کنار من نشست و کمی برایم از پاداش روزه گرفتن گفت وکمی هم با من شوخی کرد تا حالم خوب شود.

در آخر به من گفت : خواهرم اگر همه روزه هایت را درست بگیری به جز اجری که در پیشگاه خدا داری من هم یک هدیه خوب انشاءالله  آخر ماه مبارک رمضان برایت میگیرم.

من به او قول دادم که هر طور شده همه روزه هایم را کامل بگیرم.

برادرم بیست ویکم ماه مبارک رمضان همان سال به شهادت رسید و من هر طور بود بخاطر قولی که به او داده بودم با وجود غم فقدان برادرم ،همه روزه هایم را کامل گرفتم.

پس از ماه مبارک رمضان جناب سرهنگ نورآبادی (سرهنگ نورآبادی هنگام شهادت شهید دولت آبادی ریاست کلانتری 120 سید خندان محل خدمت شهید را عهده داربود) به منزل ما آمد وهدیه ای به من داد وگفت: این هدیه از طرف برادرت بخاطر قولی که به تو برای روزه گرفتن بود است.

ایشان فهمیده بودند که محمد به من قول هدیه  پس از ماه مبارک رمضان را داده است ، اینکار را انجام دادند تا حتی پس از شهادت برادرم هم دینی بر گردن ایشان نباشد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۲۱:۴۳
جامانده ازقافله
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۵ ب.ظ

خاطرات شهید محمدعلی دولت آبادی / لذت کمک به هموطن

خاطرات شهیدمحمدعلی دولت آبادی/ لذت کمک به هموطن/خاطرات شهدا

خاطرات شهید محمدعلی دولت آبادی

نقل خاطره از پدر شهید محمدعلی دولت آبادی

لذّت کمک به هموطن

محمد تازه چند ماهی بود که در کلانتری 120 سیدخندان مشغول انجام وظیفه به عنوان پلیس110 شده بود.

شبی محمد پس از پایان شیفت به  منزل آمد.زمستان بود وساعت از 23  گذشته بود.

در را که برایش باز کردم لباسهای خیس و گلی محمد و چهره  سرمازده اش به خوبی نمایان بود.

به داخل خانه آمد و با همان لباسهای خیس وگلی جلو بخاری ایستاد تا سرما از تنش بیرون رود.

کمی که گرم شد لباس عوض کرد و پس از شستشوی دست و صورتش ، کنار سفره غذا که برایش آماده کرده بودیم نشست.

مادرش چون صبح زود سرکار میرفت و خواهر هم  به مدرسه، هر دو خواب بودند و فقط  من طبق معمول هرشب بیدار بودم.

باهم شام خوردیم (معمولا من شبها بخاطر اینکه تنها نباشد با محمد شام میخوردم البته شبهایی که مادر و خواهرش بخاطر مدرسه و کار خواب بودند وگرنه همه با هم شام میخوردیم).

محمد علیرغم اینکه لباسهایش را عوض کرده و گرم شده بود ولی هنوز کمی میلرزید.

طاقت نیاوردم وگفتم : بابا چرا اینجوری؟ گفت: دنبال متهم بودیم و باران هم می بارید ومنهم سوار موتور بودم .

گفتم آخه بابا اینجوری که تو هرشب یا لباسهایت پاره و یا خیس است و گلی و یا خودت زخمی و اینجوری سرمازده وخسته، از پا می افتی.

جوابش آنقدر دندان شکن بود و قاطع  که دیگر هیچوقت  گله نکردم.

گفت: بابا من بیشتر روی سرقت کار میکنم و معمولا این سارقین هم اتومبیل هایی مثل پراید و پژو را میزنند چون سرقت آن برایشان راحت تراست.

اینگونه ماشین ها  برای افراد کم درآمد جامعه است که یا  با همین اتومبیل امرار معاش کرده و هزینه زندگی خانواده خود را فراهم میکنند ویا کلی کار کرده و پس انداز نموده اند تا توانسته اند اتومبیلی برای راحتی خانواده خود تهیه کنند.

حال یک سارقین از خدا بی خبر با سرقت این ماشین مشکلات فراوانی برای آنان ایجاد میکنند.

او گفت : بابا نمیدانی وقتی یک اتومبیل را به صاحبش برمی گردانی چه لذتی دارد.گفت: رساندن حق به حق دار آنقدر اجر و پاداش دارد و آنقدر دعای خیر بهمراهش است که نمیتوانی تصور کنی.

گفتم : تو که هنگام تحویل خودرو ، پیش آنها نیستی که ازتو تشکر کنند.

گفت: خدا که هست تا ثوابش را برایم بنویسد!!!!

فقط شرم وحیای پدر و فرزندی باعث شد آن لحظه نپرم و در آغوشش نگیرم.

جوابش طوری بود که اگر حتی ذره ای هم شک داشتم که او بزرگ نشده، آن جوابش شک مرا به یقیین تبدیل کرد و دانستم  که محمد از من خیلی بزرگتر و جلوتر است.

خاطرات شهدا/خاطرات شهیدمحمدعلی دولت آبادی/ لذت کمک به هموطن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۲۲:۵۵
جامانده ازقافله
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۶:۵۵ ب.ظ

خاطرات شهید محمدعلی دولت آبادی/ عکسی برای شهادت

خاطرات شهید محمدعلی دولت آبادی-عکسی برای شهادت-حساب وکتاب شهید دولت آبادی

خاطرات شهید محمدعلی دولت آبادی

عکسی برای شهادت/ حساب وکتاب

نقل خاطره از مادر شهید دولت آبادی

مادر شهید می گوید: چند  روز قبل از شهادت محمد ظهر روز جمعه بود و ما در خانه وهمه روزه بودیم.

شیفت محمد عصر ساعت 7 بعداظهر بود.

محمد مرا به اتاقش خواند و گفت مامان بشین و من هم در کنارش نشستم .

 

بعد محمد برایم از حساب و کتابش گفت.گفت از چه کسانی طلب دارد و به چند نفر هم مختصری بدهی و قسط.

عکسی را هم با پدرش در عکاسی برای کارت پرسنلی خود گرفته بود نشانم داد و گفت: این عکس برای شهادتم خوب است!!!!

من از او پرسیدم که حال اینها را چرا به من میگویی؟ گفت : مامان از فردا که ما خبر نداریم شاید همین امروز من شهید شوم!!!

 

من گفتم بس کن پسرم اینها چیه میگی؟ هنوز من هزار تا آرزو برایت دارم .میخواهم دامادیت رو ببینم انشاأالله

محمد به من گفت: حالا دیگه.گفت: مامان طلب ها را می بخشم ولی بدهی ها را حتما پرداخت کنید.

محمد بعد از آن جلو آینه رفت و به موها و سرو وضعش رسید ومدام زیر لب حسین حسین میگفت.

 

چشمهایم را از او بر نمی داشتم.

آنروز برایم  قدش خیلی بلندتر شده بود .فهیمدم که پسر دردانه ام بزرگ شده.خیلی بزرگ

 

عکسی برای شهادت-خاطراتی از شهید مدافع وطن شهیدمحمدعلی دولت آبادی-حساب وکتاب شهیددولت آبادی-وصیت به مادر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۸:۵۵
جامانده ازقافله

وظیفه شناسی شهدا /فقط سه دقیقه/ذکر خاطره ای از شهیدمدافع وطن محمدعلی دولت آبادی

وظیفه شناسی شهدا/ خاطره ای از شهید مدافع وطن شهید محمدعلی دولت آبادی/فقط سه دقیقه

نقل خاطره از سرهتگ حسن نورآبادی ریاست محترم وقت کلانتری 120سید خندان

شب قبل از شهادت شهیدمحمدعلی دولت آبادی بود وبنده می خواستم به هیئت محبان امام علی علیه السلام بروم.

(هنگام شهادت شهید دولت آبادی سرهنگ حسن نورآبادی ریاست کلانتری 120 سیدخندان را عهده داربودند)

چون از قبل می دانستم شهیدمحمدعلی دولت آبادی به هیئت علاقه زیادی دارد وبه اصطلاح یک هیئتی ست واز طرفی در مدت خدمت ایشان در کلانتری 120سید خندان بسیار از حسن خدمت و وظیفه شناسی ایشان راضی بودم ، به او پیشنهاد دادم که با هم به هیئت برویم وایشان هم قبول کردند.

ماه مبارک رمضان بود و هوای مرداد ماه بسیار گرم وهمه ما هم روزه بودیم.

شهید محمد علی دولت آبادی هم آنروز با زبان روزه از صبح سر شیفت بود و در آن هوای گرم ماموریتهای پلیس 110 زیادی رفته بود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۸ ، ۱۶:۱۳
جامانده ازقافله